~~#anonymous#~~

در انتها

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۳ ب.ظ

هوا تاریکه... ستاره ها چشمک میزنن.

واسه من دیگه فرقی نداره... اینجا توی این دنیای شنی بارها شانسمو امتحان کردم و تغییری حاصل نشده!

نسیم ملایمی شروع به وزیدن میکنه، چقدر هم خوبه...بعد از مدت ها یه اتفاق دلپذیر! نسیم صورتم رو نوازش میکنه، البته دونه های شن که از رو تپه ها بلند شدن و دارن پرواز میکنن میخورن به صورتم و اذیتم میکنن ولی مهم نیس، هنوز هم دلپذیره!

ماه داره طلوع میکنه... این دفعه با دفعه های قبلی فرق داره، خیلی بزرگ تر و زیباتر.... فک کنم این صحرای شنی باید آخر دنیا باشه.

اما من به این چیزا توجهی نمیکنم، راهم رو ادامه میدم... درسته واسم دیگه مهم نیست که نتیجه چی میشه اما کاری هست که باید انجام بشه!

میرسم به همون معبر همیشگی... همون راه "طی ناشدنی" !

میخوام واسه بار آخر شانسمو امتحان کنم ولی با دفعه های قبلی یه فرقی داره، دیگه واسم مهم نیست چی میشه.

چشمامو میبندم، میرم جلو اولین قدم رو برمیدارم، قدم بعدی و بعدی و بعدی....

فک کنم دیگه باید آخراش باشه ولی هنوز نمیخوام چشمم رو باز کنم.

پام باز میرسه به شن... اما هنوزم نمیخوام چشمم رو باز کنم...

دراز میکشم.

هنوز نسیمی ملایمی می وزه .

نظرات  (۳)

Che khoob minevisi...be karet edame bede...;) :3
پاسخ:
تشکر!!
وا کردی که...! :)
پاسخ:
آخه اونی که میخواستم نبود...!
  • فرانتس لافکا
  • اینجارم را انداختی ... خوندم  احسنت ;)
    پاسخ:
    آره منتظر ایده ام هنوز! تشکر!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">